نه سراغی ، نه سلامی ... خبری می خواهم
قدرِ یک قاصدک از تو اثری می خواهم ...
خواب و بیدار ، شب و روز به دنبال من است
جز مگر یادِ تو یارِ سفری می خواهم ؟
در خودم هر چه فرورفتم و ماندم کافی ست
رو به بیرون زدن از خویش دری می خواهم
بعدِ عمری که قفس وا شد و آزاد شدم
تازه برگشتم و دیدم که پری می خواهم
سر به راهم تو مرا سر به هوا می خواهی ؟
پس نه راهی ، نه هوایی ، نه سری می خواهم
چشمِ در شوقِ تو بیدارتی می طلبم
دلِ در دامِ تو افتاده تری می خواهم
در زمین ریشه گرفتم که سرافراز شوم
بی تو خشکیدم و لطف تبری می خواهم
- مهدی فرجی -